صفویه

صفویه

در اواخر دوره تیموری چنانکه دیدیم وضع کشور ایران پریشان بود و در هرقسمت امیری دعوی استقلال می کرد.

شاهان ترکمان که در مغرب ایران قدرت و نفوذ داشتند گاهی به قسمت های دیگر ایران نیز می تاختند و آن ولایت ها را زیر فرمان خود در می آوردند. اما دوران این استیلا کوتاه بود و چون ایشان به پایتخت خود برمی گشتند باز گردنکشان سر به شورش برمی داشتند و بر شهر و ولایت خود فرمانروا می شدند.

دراین زمان اختلاف های مذهبی در ایران شدید بود. گروهی پیرو مذهب تسنن بودند یعنی تنها چهار خلیفه نخستین (ابوبکر و عمر و عثمان و حضرت علی بن ابیطالب) را به جانشینی پیغمبر اسلام می شناختند.

اما گروه دیگر که شماره ایشان پیوسته فزونی می گرفت معتقد به امامت بلافصل حضرت علی بن ابیطالب (ع) و یازده امام دیگر که از نسل آن حضرت هستند می باشند و ایشان را شیعه اثنی عشری یعنی دوازده امامی می خوانند. یکی از صوفیان پاک نهاد شیخ صفی الدین اردبیلی بود که میان پیروان خود نفوذ بسیار داشت و گروه بزرگی در همه قسمت های ایران و عراق عرب او را به پیشوایی پذیرفته بودند. شیخ صفی الدین مردی زاهد و پرهیزگار بود. پس از مرگ او فرزندانش همان مقام را یافتند و کم کم نفوذ ایشان بیشتر شد و قدرتی پیدا کردند تا آنجا که ترکمانان آق قویونلو خود را نیازمند آن دیدند که از نیروی ایشان بهره مند شوند.

اوزون حسن آق قویونلو دختر خود را به شیخ حیدر داد که نواده شیخ صفی بود. شیخ حیدر به پیروان خود دستور داد که کلاه سرخ بر سر بگذارند و از آن زمان این فرقه به "قزلباش" که به زبان ترکی معنی "سرخ سر" دارد معروف شدند.

شیخ حیدر که داماد اوزون حسن بود و شماره پیروانش پیوسته بیشتر می شد به خیال کشورگیری افتاد و در جنگ با پادشاه ولایت شروان کشته شد. یکی از پسران حیدر که اسماعیل نام داشت و نوه اوزون حسن بود در زمان کشته شدن پدر بیش از یک سال نداشت.

جانشین اوزون حسن، اسماعیل و برادران بزرگترش را به قلعه استخر در فارس فرستاد. اما چون ایشان در آذربایجان و عراق عرب پیروان فراوان داشتند شاهان آخر خاندان آق قویونلو ایشان را به یاری خواستند. برادران اسماعیل در جنگ کشته شدند و اسماعیل سیزده ساله بود که رئیس و فرمانده طایفه های قزلباش گردید.

شاه اسماعیل

اسماعیل جوانی دلاور بود. لشکری از پیروان خود آراست و از اردبیل به قفقاز رفت و آن ولایت را گرفت. سپس با آخرین شاه آق‌قویونلو جنگید و او را شکست داد و سراسر آذربایجان را زیر فرمان آورد و در شهر تبریز تاجگذاری کرد و خود را «شاه اسماعیل» خواند.

به فرمان شاه اسماعیل مذهب شیعه اثنی عشری مذهب رسمی ایران شد. سپس این قهرمان دلیر شهرهای دیگر ایران را از چنگ فرمانروایانی که یا مستقل بودند یا از جانب شاهان آق قویونلو حکومت می کردند بیرون آورد و در بعضی از شهرها که بیشتر ساکنان آن مذهب شیعه داشتند مردم خود به پیشباز او رفتند و فرمانش را پذیرفتند.

دراین زمان کشور ایران دو دشمن بزرگ داشت:

یکی ازبکان که در ماوراء النهر دولتی برپا کرده بودند و رئیس ایشان که شیبک خان نام داشت هرات را هم تسخیر کرده بود و پیوسته به خراسان می تاخت و گاهی کرمان را هم به باد غارت می داد.شاه اسماعیل هرچه کوشید که با او از درآشتی درآید نتوانست. پس به جنگ او رفت و نزدیک شهر مرو میان سپاهیان ایرانی و ازبک زد و خورد سختی روی داد و شکست درازبکان افتاد و شیبک خان کشته شد. (916)

دشمن دیگر ایران دولت عثمانی بود. سلطان سلیم پادشاه عثمانی خود را خلیفه اسلام می دانست و می خواست سراسر کشورهای اسلامی زیر فرمان او باشد. پیشرفت شاه اسماعیل و قدرت کشور ایران و رواج مذهب شیعه در این کشور خلاف میل او بود. پس برپیروان تشیع در سرزمین خود سخت گرفت و گروه بزرگی از ایشان را کُشت و آخر به ایران لشکر کشید.

درسال 920 جنگ سختی میان شاه اسماعیل و سلطان سلیم در محل "چالدران" و در حدود 200 کیلومتری تبریز است روی داد و چون عثمانیان توپخانه نیرومندی داشتند با همه دلاوری ها و مردانگی های ایرانیان شاه اسماعیل شکست خورد و شهر تبریز به دست ترکان عثمانی افتاد.اما مردم تبریز به فرمان سلطان عثمانی گردن ننهادند و گروه بزرگی از ایشان شهر را خالی کردند. سلطان سلیم ناچار به سرزمین خود بازگشت و شاه اسماعیل باز به تبریز آمد.

شکست شاه اسماعیل از سلطان عثمانی او را از اجرای نقشه بزرگ و عالی خود که ایجاد یک کشور متحد در ایران بود باز نداشت. این پادشاه بنیادگذار خاندانی است که بیش از دو قرن در ایران فرمانروا بودند و پس از آنکه مدت ها میان قسمت های این کشور جدایی و پراکندگی افتاده بود او و جانشینانش وحدتی میان این اجزای پراکنده پدید آوردند. رواج مذهب شیعه در سراسر ایران که به کوشش و پایداری شاه اسماعیل و فرزندان او انجام گرفت این کشور را در برابر طمع شاهان عثمانی که پیرو تسنن بودند و می خواستند بر ایران نیز به بهانه خلافت اسلام مستولی شوند نگهداری کرد. شاه اسماعیل در سال 930که 38 ساله بود پس از 24 سال سلطنت درگذشت و تاج و تخت ایران را که به نیروی دلاوری و عقل و تدبیر بدست آورده بود به جانشین خود سپرد.

شاه تهماسب اول

پسر شاه اسماعیل پس از مرگ پدر جانشین او شد و بیش از پنجاه و سه سال سلطنت کرد. سراسر دوران زندگی شاه تهماسب به جنگ با ازبکان و عثمانیان و فرونشاندن فتنه های داخلی گذشت و در این جنگ ها ایرانیان با کوشش و فداکاری بسیار کشور را از دستبرد بیگانگان حفظ کردند.

شاه تهماسب که به دین اسلام و مذهب شیعه بسیار دلبستگی داشت در مدت سلطنت خود برای ترویج آیین اثنی عشری کوشش کرد و همین امر سبب پایداری ایرانیان در برابر دو دشمن خارجی یعنی ازبکان و عثمانیان شد که هردو پیرو تسنن بودند و با ایرانیان شیعه مذهب، کینه داشتند.

پایتخت شاه تهماسب شهر قزوین بود و عمارت ها و مسجدهایی که او در آن شهر ساخته است هنوز باقی است.

جانشینان شاه تهماسب

پس از مرگ این پادشاه که در سال 984 روی داد سه تن از پسرانش که لیاقت و تدبیری نداشتند برتخت نشستند و چون درباریان در کارها غرض ورزی و با یکدیگر هم‌چشمی می کردند دستگاه سلطنت صفوی ضعیف شد و کار کشور پریشان گردید.

آخر یکی از نوادگان او که عباس نام داشت و هنوز کودک بود و در خراسان پرورندگانش به نام او حکومت می کردند به قزوین آمد و برتخت شاهی نشست.

شاه عباس بزرگ

شاه عباس در سال 996 به سلطنت رسید. درآغاز پادشاهی او ایران گرفتار مخالفت سرداران بود که هریک می خواستند شاه را زیردست خود داشته باشند و به نام او فرمانروایی کنند. ازبکان و عثمانیان هم از شمال شرقی و شمال غربی به ایران می تاختند و شهرهای ایران را غارت می کردند.

اما شاه عباس با آنکه هنوز بسیار جوان بود شجاعت و تدبیر فراوان داشت ابتدا سرداران و درباریان گردنکش را از میان برداشت و سپس به دشمنان خارجی پرداخت. چون می دید که در یک زمان نمی تواند هم در شرق و هم در غرب بجنگد ابتدا با دولت عثمانی صلح کرد و قسمتی از ولایت های مغرب ایران را به آن دولت واگذاشت. پس فتنه هایی را که در مرکز و جنوب ایران برپا شده بود فرو نشانید و به خراسان شتافت.

در این زمان ازبکان به شهرهای خراسان تاخته و مشهد و سبزوار را غارت کرده و گروهی انبوه ازمردم آن شهرها را کشته بودند. شاه عباس چنان بر سر ایشان تاخت که مجال گریز نیافتند و نزدیک هرات در سال 1006 دو لشکر باهم روبرو شدند و ازبکان چنان شکست یافتند که تا مدت‌ها جرأت نکردند که به شهرهای ایران حمله بیاورند.

پس از آنکه شر ازبکان رفع شد و فتنه های داخلی فرونشست شاه عباس به پایتخت خود شهر قزوین برگشت و به تدارک سپاه پرداخت.

دو برادر انگلیسی که "سر انتونی" و " سر رابرت شرلی" نام داشتند در این زمان با همراهان خود به دربار شاه عباس آمدند و شاه بزرگ صفوی که می دانست شکست سپاه ایران از عثمانیان نتیجه آن است که دشمنان سلاح بهتر و لشکریان منظم تر دارند از ایشان که در ساختن سلاح و توپ و تفنگ مهارت داشتند استفاده کرد و به زودی سپاهی منظم و کار دیده آراست و 60 هزار تفنگ و پانصد توپ فراهم کرد.

چون از نیروی سپاه خود اطمینان یافت به جنگ عثمانیان رفت و دو سال با ایشان در زد و خورد بود. سرانجام سردار عثمانی را که "چغاله زاده" نام داشت سخت شکست داد و ولایت های ایران را که عثمانیان گرفته بودند از چنگ ایشان بیرون آورد. براثر پیروزی های شاه عباس گرجستان و شیروان و آذربایجان و کردستان و بغداد و شهرهای مقدس شیعیان یعنی کربلا و نجف و شهرهای شمالی دولت کنونی عراق باز به ایران پیوست. پس از این شکست اگر چه عثمانیان کوشیدند که به شهرهای ایران بتازند اما باز شکست یافتند و دیگر کاری از پیش نبردند.

شاه عباس با جهانگیر پادشاه هند هم رابطه خوب داشت و با آنکه شهر قندهار را از آن کشور گرفته بود پادشاه هندوستان به مصلحت خود ندید که با دولت توانای ایران بستیزد.

شاه عباس بزرگترین شاه خاندان صفوی و یکی از بزرگترین پادشاهان تاریخ ایران بعد از اسلام شمرده می شود. کوششی که در آبادی شهرها و رواج بازرگانی و آسایش مردم کرده است همیشه در یاد ایرانیان مانده و بسیاری از آنها را تا امروز نیز مانند افسانه برای یکدیگر نقل می کنند.

سال ها پیش از سلطنت او پرتغالیان در جزیره هرمز و بندر گمبرون که روبروی آن است جایگیر شده و کارهای بازرگانی را در خلیج فارس مخصوص خود کرده بودند. دراین زمان دولت ایران کشتی های بزرگ و محکم نداشت و تنها از عهده جنگ دریایی برنمی آمد. یکی از سرداران ایرانی به فرمان شاه عباس از شرکت های بازرگانی انگلیسی کشتی جنگی گرفت و از دریا و خشکی به پرتغالیان حمله کرد و جزیره هرمز و بندگمبرون را از ایشان پس گرفت و از آن پس این بندر به نام شاه بزرگ صفوی "بندرعباسی" نامیده شد.

شاه عباس در ساختن راهها و ایجاد امنیت و بنیاد کردن عمارت ها و کاروانسراها سعی بسیار کرد. چنانکه اکنون نیز، در کنار راههای بزرگ کشور، ویرانه کاروانسراهایی که به فرمان او ساخته شده است برپاست، و ایرانیان در سراسر کشور هر کاروانسرای بزرگی را، چه آباد و چه ویران، «کاروانسرای شاه عباسی» می خوانند.

شاه عباس از سال 1006 پایتخت ایران را از فزوین به اصفهان آورد و درآن شهر بناهای بزرگ و بازارها و مسجدهای عالی ساخت و پل های استوار بر روی زاینده رود که از کنار شهر می گذرد ساخته شد.

از بناهای آن پادشاه بزرگ، میدان نقش جهان و کاخ عالی قاپو و مسجد شاه و مسجد شیخ لطف الله و پل الله وردی خان (که سی و سه پل هم خوانده می شود) و خیابان زیبای چهار باغ هنوز باقی است.

در شهرهای دیگر ایران هم یادگار بناهای او دیده می شود. شهر اشرف که اکنون بهشهر نام دارد و بندر فرح آباد نزدیک ساری از بناهای شاه عباس است.

مهربانی این پادشاه بزرگ با اقلیت های مذهبی مانند ارمنیان عیسوی و زردشتیان و همچنین حمایت او از بازرگانان بیگانه سبب شد که همه مردم ایران در آسایش زندگی کنند و کشور آباد و ثروتمند گردد. شاه عباس گروهی از ارمنیان را که در شمال آذربایجان می زیستند به اصفهان آورد و یکی از محله های شهر را برای اقامت ایشان معین کرد و آن قسمت که به نام مرکز اصلی ایشان، در کنار رود ارس، جلفا خوانده شد هنوز یکی از مرکزهای ارمنیان ایران است. در جلفای اصفهان به اجازه شاه عباس، ارمنیان کلیسایی ساختند که از یادگارهای برجسته معماری آن روزگار شمرده می شود.

شاه عباس به خوشنویسی و نقاشی و موسیقی و معماری علاقه داشت و در زمان او این هنرها پیشرفت بسیار کرد و استادان هنرمند و زبردست در هر رشته از گوشه و کنار کشور به دربار او در اصفهان شتافتند و آثار گرانبهایی بوجود آوردند که نمونه های فراوانی از آنها هنوز باقی است.

شهر اصفهان در زمان او یکی از بزرگترین و آبادترین و پرجمعیت‌ترین شهرهای سراسر جهان بود. در مدت چهل و سه سال سلطنت شاه عباس، ایران رونق و امنیت و آسایش یافت وچون آن پادشاه بزرگ در سال 1308 درگذشت کشوری آباد، آسوده و پر ثروت از او به یادگار ماند.

جانشینان شاه عباس

سام میرزا نواده شاه عباس پس از او به نام شاه صفی برتخت نشست. اما مرد لایقی نبود و بسیاری از سرداران و بزرگان کشور به دست او کشته شدند. در زمان او شهر بغداد باز به تصرف عثمانیان درآمد و هندیان نیز قندهار را گرفتند.

پس از او پسرش که عباس نام داشت و ده ساله بود به نام «شاه عباس دوم» برتخت نشست. این پادشاه 25 سال سلطنت کرد و در زمان او وضع کشور آرام بود و مردم در آسودگی می زیستند و بازرگانی رونق داشت.

شاه عباس دوم نیز به پیروان همه دین ها به چشم مهربانی می نگریست و نمی گذاشت که حاکمان و فرمانداران به مردم کشور ستم کنند.در زمان او شهر قندهار که در زمان پدرش از ایران جدا شده بود باز فتح شد. جانشین او شاه سلیمان مردی نالایق و نادان و ستمکار بود. اما شاه عباس بزرگ چنان بنیاد کشور را استوار کرده بود که هنوز در این زمان امنیت و نظم و آسایشی در ایران وجود داشت.

چون شاه سلیمان در سال 1105 درگذشت پسرش سلطان حسین برتخت نشست. او نیز نالایق و خوشگذران و نادان بود. در زمان او خاندان سلطنت صفوی برافتاد و کشور ایران باز گرفتار هرج و مرج و نا امنی و پریشانی گردید.

برافتادن خاندان صفوی

افغانان که با ایرانیان هم نژاد و هم زبانند و مانند ایرانیان دیگر پیرو دین اسلام هستند در قسمت مشرق ایران یعنی سرزمینی که امروز کشور افغانستان است جای داشتند و آن ولایت در طی تاریخ غالباً با قسمت های دیگر ایران دارای یک حکومت بود. در دوره صفویان هم آن ناحیه از استان‌های ایران شمرده می شد و فرمانروای آن از جانب پادشاه صفوی مأموریت می یافت.

شاه سلطان حسین یکی از سرداران گرجی را که مسلمان شده بود و گرگین خان نام داشت به حکومت قندهار فرستاد. این حاکم با مردم آن سرزمین بدرفتاری بسیار کرد و همه را به جان آورد و "میرویس" نام را که از بزرگان افغان بود دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد.

میرویس درآنجا به دربار راه یافت و از پریشانی وضع کشور و بی لیاقتی سلطان حسین و درباریان او آگاه شد. پس اجازه گرفت که به شهر خود برگردد و آنجا گرگین خان حاکم را با همراهانش به باغی دعوت کرد و همه را کشت و سر به شورش برداشت و سپاهیانی را که شاه نالایق صفوی برای سرکوبی او فرستاده بود مغلوب کرد.

پس از مرگ میرویس پسرش محمود جای او را گرفت. در این زمان هرگوشه کشور گرفتار شورش سرکشان و غارتگران شده بود. محمود یک بار به سیستان و کرمان تاخت وچون ناتوانی دستگاه صفوی را دید گستاخ‌تر شد و آخر با سپاه خود از راه کرمان و یزد به نزدیک اصفهان رسید. شاه سلطان حسین خواست با پرداختن مبلغی او را به بازگشتن راضی کند. اما محمود که این ناتوانی و بیچارگی او را دید نپذیرفت. ناچار سلطان حسین سپاه تن پرور و بیکاره خود را به جنگ فرستاد، و افغانان که مردمی کوهستانی و دلاور بودند با آنکه سلاح و آلت جنگشان خوب نبود ایشان را سخت شکست دادند و شهر اصفهان را محاصره کردند. سلطان حسین نالایق بیچاره نتوانست همتی کند و شورشیان افغانی را براند و آخر پس از چند ماه که شهر اصفهان در محاصره بود شاه صفوی با گروهی از سرداران خود از شهر بیرون آمد و به اردوگاه محمود رفت و تاج سلطنت را به او تسلیم کرد.

اما محمود پس از آنکه صاحب تاج و تخت ایران شد نتوانست از عهده اداره کارها برآید و به کُشتن مردم و ستمگری و خونخواری پرداخت. ایرانیان در هرگوشه بر سپاهیان محمود می شوریدند و ایشان را می کشتند و محمود که درمانده بود جز کشتار بزرگان ایران و مردم شهر اصفهان کاری نمی کرد.

شهر اصفهان و آبادی های اطراف آن رو به ویرانی گذاشت. شیرازه کارهای کشور از هم گسیخت. زد و خورد و کشتار میان ایرانیان و افغانان همه جا دوام داشت. دشمنان خارجی ایران هم فرصت را غنیمت شمردند. سپاهیان روس قسمتی از قفقاز را گرفتند و سپاه عثمانی به سوی همدان پیش آمد. عاقبت محمود که کارش به دیوانگی کشیده بود از تخت شاهی خلع شد و پسرعمویش اشرف به جای او نشست.

اشرف نیز وضع خود را سست و بی ثبات می دید و می دانست که از عهده اداره کشور برنمی آید. تهماسب میرزا پسر شاه سلطان حسین که از اصفهان گریخته بود، خود را شاه خواند عزم داشت افغانان را از ایران بیرون کند و سلطنت موروث را بدست بیاورد. روسیان و عثمانیان هم با یکدیگر ساخته بودند که هریک قسمتی از این کشور را تصرف کنند.

در هجوم عثمانیان به مغرب ایران دلاوری مردم تبریز گفتنی و دانستنی است که با نداشتن سلاح جنگ، سخت پایداری کردند و در کوچه و برزن با سپاه دشمن جنگیدند و آخر که تاب و توان پیکار در ایشان نماند با زن و فرزند به سوی اردبیل از تبریز بیرون رفتند و آوارگی و بی سامانی را بر ننگ فرمانبری از بیگانه ترجیح دادند.

آخر اشرف افغان برای آنکه برتخت سلطنت بماند با عثمانی قرار گذاشت که سراسر مغرب ایران را تا تهران به ایشان بسپارد و ولایت های کناره بحرخزر را هم روس ها بگیرند، و در عوض ترکان و روسان او را در سلطنت بر بقیه سرزمین ایران پشتیبانی کنند و گمان می کرد که با این تدبیر می تواند شاهی کند. اما در این میان یک سردار دلیر ایرانی برخاست و افغانان شورشی را سرکوبی کرد و روس و عثمانی را هم از خاک پاک این کشور بیرون راند. این پهلوان نامی نادر نام داشت.

دوران این آشوب از تسلیم شدن شاه سلطان حسین به محمود افغان، تا شکست و کشته شدن اشرف هفت سال کشید. (1142-1135)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد